دربارهی کتاب:
پاورقیهای شنی با تکگویی دکتر میتهات، راوی داستان، اغاز میشود. او، کلافه از یکنواختی کار و زندگی در نقطهای دورافتاده، با تماسی تلفنی آرامآرام به دنیای قهرمان دوران کودکیاش پا میگذارد، قهرمانی که دکتر هرگز او را ندیده، اما ماجراهای هیجانانگیزش را از پدر خود شنیده است. حال، پس از حدود صد سال، با کشف دفتر خاطرات او، از قهرمان خود چهرهی متفاوتی میبیند و با خواندن یادداشتهای او به سال ۱۹۱۴ میرود، به دوران عثمانی و چند ماه پیش از آغاز جنگ جهانی اول. وقایع حال و خاطرات گذشته به موازات هم پیش میروند، اما در نهایت، یعنی جایی که به نظر میرسد رمان به پایان خود نزدیک شده، نویسنده با خلق فضا و اتفاقی نو خواننده را سخت غافلگیر میکند.
بخشی از کتاب:
حتما متوجه شدهای که این روزهای آخر سعی میکنم شرح حوادث را، تا جایی که قوت قلمم اجازه میدهد، مثل یک نویسنده یا خبرنگار روی کاغذ بیاورم، یعنی همانطور که آنها را زندگی یا احساس میکنم. تنهایی چنین نکبتی است، نکبتی که آدم را به حرفزدن در ذهنش وامیدارد. تا به حال چنین چیزی را تجربه نکرده بودم. این را هم بگویم که دارم میمیرم، عزیزم. در ایستگاه آخر هستم. میدانم. دیگر فراتر از دریای شن و این آسمان بیابر و درخشان چیزی برایم نمانده است. اما عیبی ندارد. بهتر است آدم در موعد مرگ آسمان را تماشا کند تا اینکه به سقف خاکستری اتاقی در بیمارستان چشم بدوزد.