دربارهی کتاب:
ماکسیم گورکی عمدتا با آثاری نظیر مادر، در اعماق و دانشکدههای من شناخته میشود، اما جایگاه والای وی در تاریخ ادبیات روسیه بیش از هرچیز مرهون داستانهای کوتاه اوست. گورکی در جوانی برخی از داستانهای خود را برای نویسندگانی چون چخوف و تالستوی فرستاد و ستایش آنان را برانگیخت. بسیاری گورکی را، پس از گوگول و چخوف، بهترین داستانکوتاهنویس تاریخ ادبیات روسیه میدانند. گزیدهای از بهترین و مشهورترین داستانهای گورکی در مجموعهی حاضر گرد آمدهاند، پنج داستان از دورهی نخست نویسندگی او و دو داستان از دورهی دوم.
بخشی از کتاب:
میبینی روزگاران گذشته چه چیزهایی در خود دارند؟ اما حالا دیگر هیچچیز مثل آن روزها نیست. آخر چرا؟ نه، نمیتوانی جواب بدهی! آخر تو چه میدانی؟ شما جوانها چه میدانید؟ اگر با تیزبینی به روزگار گذشته نگاه کنید، جواب همهچیز را در آنجا خواهید یافت. اما نگاه نمیکنید و برای همین هم هست که نمیدانید چطور باید زندگی کرد. آه، من همهچیز را میبینم، هرچند که چشمهایم دیگر حسابی ضعیف شدهاند! میبینم که آدمها زندگی نمیکنند، بلکه همهشان فقط میکوشند خود را مهیای زندگی کنند و تمام عمرشان را پای همین کار میگذارند. آخرش هم، وقتی جیب خودشان را خالی کردند و تمام فرصتشان را هدر دادند، همهچیز را به گردن سرنوشت میاندازند. این روزها انواع و اقسام آدمها را در دنیا میبینم، اما مردمان قوی دیگر وجود ندارند! آنها کجا رفتهاند؟ زیبارویان هم هرروز کمتر پیدا میشوند.