دربارهی کتاب:
آنچه سه داستان کتاب حاضر را از سایر آثار کوتاه برام استوکر متمایز میکند انسجام درونی، لحن ناب گوتیک و پرداخت روانشناختی دقیق آنهاست، عناصری که نهتنها این داستانها را به نمونههایی موفق از سبک نویسنده بدل میسازد، بلکه سبب میشود آنها در سیر تحول ادبیات گوتیک در اواخر قرن نوزدهم جایگاه ویژهای را به خود اختصاص دهند. در هیچکدام از این داستانها عنصر وحشتآفرین از جنس خونآشام، هیولا یا شبح نیست، بلکه آنچه هول به دل خواننده میاندازد فضایی آرام است که رفتهرفته به سمت ناامنی و تزلزل پیش میرود.
بخشی از کتاب:
ملکمسن، گوشسپرده به آن آوا، جملهی دکتر را به یاد آورد: «این همان طنابی است که جلاد به گردن تکتک قربانیان کینهی قضایی آن قاضی میانداخت!» آنگاه به کنار شومینه رفت و طناب را برداشت تا وارسیاش کند. گویی افسون شومی در آن نهفته بود. همچنانکه آنجا ایستاده بود، لحظهای با خود اندیشید که آن قربانیان چهکسانی بودهاند و چه خیال هولانگیزی قاضی را بر آن داشته است که چنین یادگار مخوفی را پیوسته پیش چشمانش نگاه دارد. ناگهان حس تازهای پدید آمد، لرزشی در طناب، گویی چیزی بر سطح آن در حرکت بود.